کد مطلب:313722 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:189

شمشیر آتش بار
3. مؤمن متدین، آقا میرزا حسن یزدی، از مرحوم پدر خود (كه او را بسیار در مجالس روضه ی روزهای جمعه، فراوان در منزل و جاهای دیگر ملاقات می كردیم، حكایت كرد كه می گفت:

در سالی كه از یزد با اموال بسیار همراه یك كاروان بزرگ به كربلا مشرف می شدیم، در حوالی نیمه شب نزدیك كوهی با دزدان و قطاع الطریق روبرو شدیم. من سكه های زیادی از طلا با خود داشتم، فورا آنها را در قنداقه ی كودك - كه همین میرزا حسین باشد - گذاردم و او را به مادرش دادم. در این اثنا دزدها ریختند و مشغول غارتگری شدند. فریاد استغاثه ی زوار گوش فلك دوار را كر می كرد و چشم مور و مار را گریان می نمود. صداها بلند شد كه: یا ابوالفضل العباس، ای قمر بنی هاشم، به داد ما برس!

ناگاه در آن شب تاریك، مهر جهانتاب جمال آن ماه عترت اطیاب، با روی برقع كشیده، آشكار و سوار اسب از دامنه ی كوه سرازیر گردید. نور صورت انورش از زیر برقع درخشان و جلگه و دشت را همچون وادی طور ایمن منور ساخت. شمشیر آتش بار چون ذوالفقار حیدر كرار در دست، صیحه ای مانند رعد غران بر دزدان زد و فرمود:

- دست بردارید و دور شوید وگرنه همه ی شما را هلاك خواهم كرد.

تمام اهل قافله و همه ی دزدها تابش نور رخسار آن ماه آسمان جلال امیر ابرار را



[ صفحه 567]



مشاهده نمودند و صدای دلربای آن سرور را شنیدند. فورا دزدها به جای پا سر به فرار نهاده و دست از زوار كشیدند و آن حضرت در همان محل كه ایستاده بود غیب شد.

زوار برای تجلیل از این معجزه ی فاخره آن شب را تا به صبح در همان محل ماندند و گریه و زاری و توسل به قمر بنی هاشم علیه السلام جستند و دعا و زیارت و روضه خواندند. آنان تمام اثاثیه ی خود را به جا دیدند و مقداری از آنها را نیز كه دزدها به كناری برده بودند، به همان حال، در جای خود گذاشته فرار كرده بودند.

از جمله ی بركات ظهور آن حضرت در آن شب آن بود كه در میانه ی قافله سیدی بود كه سال ها گنگ شده بود. چون آن گیر و دار و جلوه ی نور پروردگار و قد و قامت فرزند حیدر نامدار را دیدار كرد، قفل خموشی از زبانش برداشته به لسان گویا مشغول به سلام و صلوات گردید. [1] .


[1] معجزات و كرامات: صفحه ي 48.